احسان(خودم)احسان(خودم)، تا این لحظه: 23 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات من

کجایی که تنها تر از همیشم....

هندزفری در گوشم میخوند .... چی ازم بر میاد؛ جز اینکه ببینم من اون عکساتو دونه دونه اشکم بیاد.... یک عکس خورد به چشمم داشتم گالریمو مرتب میکردم؛ ذهنم بهم ریخت بدترین خاطراتمو شخم زد و آورد جلو چشمام آخرین بار که با بابا رفتیم حرم دکترا گفتن دیگه از ما کاری بر نمیاد و مرخصشون کردن مام در حال زمزمه کردن یکی دعا آورده رو به شما آورده یکی بابای پیرشو برا شفا آورده رفتیم حرم آخرین امیدمون بود میدونستیم تمومه ولی یک کورسوی امید داشتیم یهو همه چی خوب شه نگاه به نفسای سنگین بابا و ترس یهو قطع شدنش باهامون بود و دوباره بیمارستان به امید اینکه بابا بیشتر کنارمون بمونن دیگه نمیشد هر کار کردیم نشد نشد.... ...
2 تير 1401
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات من می باشد